نعت فاعلی از حال گرداندن. گرداننده و تغییردهنده حالها، محوّل الأحوال. نعتی از نعوت خدای تعالی: من نگویم که جز خدای کسی حال گردان و غیب دان باشد. انوری. خاقانی امید را مکن قطع از فضل خدای حال گردان. خاقانی. حال گردان تویی بهر سانی نیست کس جز تو حال گردانی. نظامی. حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور. حافظ
نعت فاعلی از حال گرداندن. گرداننده و تغییردهنده حالها، محوّل الأحوال. نعتی از نعوت خدای تعالی: من نگویم که جز خدای کسی حال گردان و غیب دان باشد. انوری. خاقانی امید را مکن قطع از فضل خدای حال گردان. خاقانی. حال گردان تویی بهر سانی نیست کس جز تو حال گردانی. نظامی. حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور. حافظ
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی: دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد. شانی تکلو. مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد. آصفی
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی: دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد. شانی تکلو. مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد. آصفی
کسی که کار ها را روبراه کند آنکه کاری را اداره کند مدیر، آنکه قولش در افراد مجلس انجمن یا حزبی موثر است متولی: کار گردانان مجلس، کسی که نمایشنامه ها را بروی صحنه آورد کار گردانان تاتر کار گردانان فیلم
کسی که کار ها را روبراه کند آنکه کاری را اداره کند مدیر، آنکه قولش در افراد مجلس انجمن یا حزبی موثر است متولی: کار گردانان مجلس، کسی که نمایشنامه ها را بروی صحنه آورد کار گردانان تاتر کار گردانان فیلم